طناب دار بر گردن سهیلا
سهیلا. ق امروز اعدام میشود.
به گزارش «تهرانامروز» سهیلا که محکوم به مرگ شده است، همان کسی است که صبح روز 14 شهریورماه 85 کودک پنج روزه خود را در مرکز بهزیستی واقع در فرمانیه روبهروی سفارت نروژ سر بریده، دست و پایش را قطع کرده و قلب و ریهاش را در آورد. سپس بقچهای برداشته و جنازه مثله شده را داخل آن بقچه گذاشت و بقچه را هم در زبالههای انبوه روبهروی جایگاه نگهداری زنان خیابانی انداخت. سهیلا اهل کرمانشاه که آن موقع 28 سال داشت ساعتی بعد به پلیس مراجعه و خبر قتل کودک خردسالش را به ماموران داد. هر چند جنایت سهیلا تکان دهنده و از لحاظ قصاوت به کار رفته کمنظیر بود ولی این متهم به قتل در جلسه بازجویی در حضور بازپرس اصغرزاده حرفهایی زد که خیلیها را تکان داد. وی گفت: نمیخواستم بچهام هم به سرنوشت من دچار شود یعنی در بهزیستی بزرگ شود و بعد هم بقیه عمرش را هم در زندان بگذراند.
پدر بچهات کیست؟
نمیدانم، من یک زن خیابانی هستم. 16 ساله بودم که به همراه پسر مورد علاقهام از خانه فرار کردم و با او به آذربایجان شوروی رفتم. زندگی بدی نداشتم چهار سال با هم بودیم که یک مرتبه پسر جوان در تصادفی جان باخت و دوباره آواره شدم. جایی نداشتم بروم به شهرری آمدم سرما در جانم رخنه کرده بود و پولی هم نداشتم سوار ماشین پسرجوانی شدم. با او به خانهاش رفتم اما آنجا هفت مرد به من حمله کرده و مرا مورد تعرض قرار دادند.
پدر این کودک کیست؟
آن هفت نفره به من تعرض کردند، نمیدانم پدر فرزندم کدام یک از آنهاست.
بازپرس اصغرزاده بعد از بازجویی گفت که سهیلا به احتمال زیاد پدر فرزندش را میشناسد اما چون میداند که اگر پدربچه پیدا شود ممکن است در روند رسیدگی به پرونده وی و صدور حکم تغییراتی به وجود آید حقیقت را نمیگوید.
13 آبان 86، سهیلا در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عزیزمحمدی محاکمه شد. پس از قرائت کیفر خواست و تقاضای اشد مجازات برای متهمه از سوی دادستان به عنوان ولی دمقهری، سهیلا در دفاعیه خود گفت: هیچ دفاعی ندارم. خواهش میکنم چاقویی به مامورانتان بدهید تا همانطور که من کودکم را کشتم آنها هم مرا بکشند و سرم را از بدنم جدا کنند.
چرا این قتل را انجام دادی؟
آقای قاضی!میدانید تحمل سرمای زمستان در دیماه آن هم در خیابان یعنی چه؟ من بر اثر سرما به سختترین بیماریها دچار شدم و باز بیپناه بودم و مجبور شدم به خواستههای کثیف این مردان فاسد به اجبار تن بدهم. آنها مدام به الکل میدادند تا هر کاری که خواستند با من بکنند.
پدرم سارق و بیمار جنسی بود. سه زن داشت ولی هر روز با یک زن خیابانی به خانه میآمد و خیلی وقتها من از نزدیک در جریان کثافتکاری آنها قرار میگرفتم. او به من وصیت کرد که تو هم باید از این کارها بکنی؛ من با عده زیادی زن بودهام تو هم باید با مردان زیادی باشی تا گناه من بخشیده شود. ایدز و هپاتیت گرفتم و به الکل و مواد مخدر معتاد شدم. یک سال و نیم قبل مردی معتاد مرا به خانهاش برد. من زندگی با او را دوست نداشتم ولی مجبور بودم آن را تحمل کنم. از آن مرد باردار شدم ولی مجبور شدم خانه او را ترک کنم. پس از ترک آن خانه، یک روز دستگیر شده و به بهزیستی انتقال داده شدم. آنجا بود که بچهام را به دنیا آوردم ولی نمیخواستم او هم به سرنوشت من دچار شود. من ایدز و هپاتیت داشتم و فکر کردم او هم از من ایدز گرفته است من او را دوست داشتم و عاشقش بودم ولی چارهای جز کشتنش نداشتم. من تقاضای بخشش ندارم چون بزرگترین لطف را در حق او کردم. او هم اگر زنده میماند زندگیای بهتر از زندگی من در انتظارش نبود.
آدرس پدر بچهات را میدهی؟
نه، نمیخواهم او به دردسر بیفتد. فقط هر چه زودتر حکم مرا صادر و اعدامم کنید.
بعد از این حرفها سهیلا به پزشکی قانونی معرفی شد تا وضعیت روانیاش موقع جرم مورد بررسی قرار گیرد ولی فرضیه جنون او از سوی پزشکی قانونی رد و او به اعدام محکوم شد. رای به تایید شعبه 42 دیوانعالی کشور هم رسید. در همین گیرودار مردی به دایره اجرای احکام دادسرا رفت و گفت: پدر مقتول پنج روزه است. وی گفت من نمیخواهم سهیلا اعدام شود و از خون فرزندم میگذرم.
این مرد به پزشکی قانونی انتقال یافت ولی آزمایش DNA او نشان داد که ادعای او صحت ندارد به همین خاطر تغییری در حکم سهیلا به وجود نیامد.
بعد از ظهر دیروز هم خبری روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت: سهیلا فردا اعدام میشود.