عکسهای ایرانی و خارجی و مطالب جالب

**اگر آمریکا و طرف‌های غربی بفهمند ایران کشور قوی‌ای است، دست از لجبازی برخواهند داشت**

عکسهای ایرانی و خارجی و مطالب جالب

**اگر آمریکا و طرف‌های غربی بفهمند ایران کشور قوی‌ای است، دست از لجبازی برخواهند داشت**

پیش بینی مرحوم معارف درباره روسیه انقلابی در گفتگوی سال ۸۰‬‎

می‌خواهم روی نکته‌ای تأکید بیشتری داشته باشد. یکی از خصایص طی دوره بحران پست‌مدرن می‌تواند این باشد که مارکسیسم برود، ولی ایدئولوژی خاصی هم جانشین آن نشود. معنی این مطلب چیست؟ مقصود این است که شرایط فعلی فدراسیون روسیه مقتضی نیست که این حکمت انسی در آنجا برقرار شود و اساساً اطلاع و علم نسبت به مبانی این حکمت در آنجا خیلی کم است. هرچند که بنده فکر می‌کنم اگر با این نحوه تفکر آَشنا شوند، از آن بسیار استقبال خواهند کرد.

گروه فرهنگی - رجانیوز: اول دی ماه سالگرد درگذشت عباس معارف است؛ فیلسوف و حکیمی که قانون کار ایران را نوشت، ابداعات ماندگاری در موسیقی مقامی خراسان داشت و در اقتصاد، ‌ فیزیک و حقوق صاحب نظریه و آثار متعددی بود، اما هنوز بسیاری از رساله های وی منتشرنشده است. وی در سال های آخر حیات طریق گوشه نشینی اختیار کرد و گفتگوهایی با نام مستعار «ع. آذری» با مجله چشم انداز ایران انجام داد که از آن‌جمله می توان به «فروپاشی شوروی: پایان مدرنیته، بحران پست مدرن، ش ۸، اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۰»، «آمریکا و انگلیس در سودای سلطه بر هارتلند، بحران پست مدرن، ش ۱۳، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۱» و «بحران آرژانتین؛ توسعۀ وابسته، ش ۱۶، مهر و آبان ۱۳۸۱» اشاره کرد.

آنچه در پی می آید تحلیل فلسفی وی درخصوص بروز علائم دوره پست مدرن در فروپاشی شوروی است. این گفتار برای اولین بار با نام عباس معارف منتشر می شود. مرحوم معارف در این گفتگو ضمن استناد به سخنان استادش و بدون اینکه نامی از وی ببرد، پیش بینی هایی درباره آینده فدراسیون روسیه و وضعیت آن در دو دهه پس از فروپاشی آن می کند که امروز می‌توان آن را یک پیش بینی تحقق یافته دانست؛ بخش اول این گفتار پیش از این با عنوان پست مدرن دوره تاریخی جدید را به دوره تاریخی آینده پیوند می‌زند منتشر شده بود، متنی که می خوانید بخش  دوم این گفتار است که خبرگزاری مهر آنرا منتشر کرده است:

تفکر ماتریالیستی ازنظر پیوندی که از یک سو با متافیزیک داشت و از سوی دیگر هم زمینه پرورش انانیت را داشت، خودبه‌خود به‌طرف غرب کشیده می‌شد و وجه اشتراک میان تفکر مارکسیستی و غرب به نحوی کاپیتالیسم بود. همین بود که وقتی ما دیدیم تلاشی (فروپاشی) ایجاد شد، به‌شدت زمینه میل به‌طرف کاپیتالیسم وجود داشت. به نظر من این نیز دلیل فلسفی داشت. آموزش‌های فلسفی مارکسیسم زمینه را برای سیر به‌طرف کاپیتالیسم فراهم کرده بود هرچند که آموزش‌های اقتصادی اش کاملاً با آن متناقض بود.

یکی از صاحب‌نظران می‌گفت وقتی ما به دوره پست‌مدرن می‌رسیم به‌تدریج بحران پست‌مدرن همه جهان را فرا خواهد گرفت. ولی اول آن‌هایی تن به این بحران می‌دهند که زمینه‌ای برای گذشت داشته و بدون آن‌که خود بخواهند سعی می‌کنند در عمل تطابق بیشتری با تاریخ پیداکرده و برای سیر به تاریخ آینده مهیا شوند؛ اما آن‌هایی که این زمینه را ندارند و افقی به آینده ندارند به‌شدت محافظه‌کار می‌شوند و هرچه بیشتر پافشاری می‌کنند روی مبادی تفکر مدرن و می‌خواهند از آن دفاع کنند و مشخصاً روی کاپیتالیسم خیلی پافشاری می‌کنند به همین سبب ایشان فکر می‌کرد که در شوروی که کشوری سوسیالیستی است و نسبتاً قدیمی‌تر بوده و سوسیالیسم در آنجا پیشرفته‌تر است این بحران سریع‌تر آغاز می‌شود ایشان در سال‌های دهه ۶۰ مکرر می‌گفت که زمینه بحران در شوروی وجود دارد و شوروی وارد بحران خواهد شد.

آن زمان هم که جریان فروپاشی شوروی پیش آمد، ایشان مکرراً می‌گفتند آنچه در شوروی پیش‌آمده، بحران پست‌مدرن است و نتایج مثبتی دارد. ایشان امیدوار بودند که این کشور بیشتر متناسب شود برای سیر به‌طرف جهان آینده و مناسبات و تفکرات آینده و معتقد بودند که زهر خود بنیادی و سوبژکتیویته و انانیت که در تفکر مارکسیستی وجود دارد، زدوده خواهد شد. نه به این معنی که مارکسیسم اصلاح می‌شود بلکه معتقد بودند مکتب دیگری جانشین مارکسیسم می‌شود که مواریث انقلابی آن را دارند ولی پیوند پنهان با غرب و سوبژکتیویته ندارد. اگر بخواهیم این مطلب را خلاصه کنیم می‌توانیم بگوییم به‌جایی می‌رسیم که سوسیالیسم باقی می‌ماند ولی ماتریالیسم و استبدادی که در شوروی بود از بین می‌رود.

یکی از دوستان صاحب‌نظر معتقد بودند در اثر بحران پست‌مدرن شوروی به سمت غرب نمی‌رود، درمجموع احتمالاً پس از دو دهه مبارزاتی در داخل و پس از تحولاتی که رخ می‌دهد، عاقبت به‌سوی تفکر انقلابی می‌آید. به‌جای مارکسیسم، ایدئولوژی جانشین می‌شود که خیلی هم اصرار ندارند که خود را به‌عنوان یک ایدئولوژی یا به‌عنوان نظام و سیستم فلسفی مشخصی طرح کند که به‌ناچار از طریق آن نظام و سیستم فلسفی – مانند هر متافیزیک دیگری – خواه‌ناخواه بازگشت نماید به‌طرف سیر تاریخی غرب. شکلی از تفکر که خود را به‌صورت یک سیستم فلسفی نمودار نمی‌کند حاکم می‌شود که اساس آن بر سوسیالیسم است، ضمن این‌که منکر دین هم نیست و هر چه بیش‌تر در طول زمان به‌طرف مواریث دینی حرکت می‌کند.

البته منظور این نیست که به‌طرف جزئیات شریعت می‌آید بلکه به نحو کلی به‌طرف اعتقاد به خدا و علاقه به انبیا و... آمده و به سمت دین سیر خواهد کرد. ایشان فکر می‌کرد شاید این بحران دو دوره طول بکشد. الآن که بنده این موارد را مطرح می‌کنم تقریباً نزدیک به ۱۰ سال و یا حتی بیش‌تر از زمان فروپاشی اتحاد شوروی و از آغاز دوره پست‌مدرن در این کشور می‌گذرد. البته آغاز دوره پست را نباید ابتدای فروپاشی در نظر گرفت، ‌ ولی فروپاشی، بحران را کاملاً آشکار کرد.

به نظر می‌رسد بعد از ۱۰ سال، نشانه‌هایی آشکار می‌شود که خروج تدریجی مجموعه فدراسیون روسیه و متحدانش را از بحران پست‌مدرن خبر می‌دهد. به‌خصوص ما اطلاع زیادتری از فدراسیون روسیه داریم به خاطر این‌که اخبارش بیشتر مخابره می‌شود به نظر می‌رسد فدراسیون روسیه به‌شدت در حال خروج از بحران است. این مسئله هم به خاطر سیاست‌هایی است که اتخاذ می‌کند؛ اولاً سیاست پرشتابی که بر اساس آن روسیه به‌طرف غرب می‌رفت کاملاً متوقف شده و در سیاست خارجی، فدراسیون روسیه به‌عنوان یک نیروی معارض بورژوازی در حال قد علم کردن است. به نظر می‌رسد بسیاری از معایب اتحاد شوروی سابق در حال حذف است. به‌عنوان‌مثال در گذشته روابط دوستانه و صلح‌آمیز با چین باید مسئله خیلی مهمی برای اتحاد شوروی می‌بود چون وقتی روسیه در حال مبارزه با بورژوازی بود، نباید یک نیروی ضد بورژوازی قوی را در شرق ازنظر دور می‌داشت، ولی بالعکس می‌بینیم از دوره خروشچف به بعد مناسبات کاملاً تیره‌ای میان چین و شوروی برقرار بود؛ اما در حال حاضر اصلاً این‌طور نیست و فدراسیون روسیه و چین به‌صورت متحد عمل می‌کنند.

در گذشته اهمیت هند برای شوروی معلوم بود ولیکن این‌طور نبود که بخواهد بین چین و هند یک اتحادی برقرار کرده و خود نیز به آنان بپیوندند بلکه دوستی شوروی و هند مقداری هم برای رقابت با چین بود ولی سیاست اخیر فدراسیون روسیه بر این است که هم با چین و هم با هند مناسبات خیلی خوبی داشته باشد و ثانیاً نوعی میانجی‌گری بین هند و چین در دستور کار روسیه قرار دارد که از اختلاف آن‌ها بکاهد و میان آن‌ها اتحاد برقرار کند؛ چرا؟ به خاطر این‌که پوتین معتقد است روسیه باید در پی خانه مشترک آسیایی باشد و به بازار مشترک آسیا توجه کند. روسیه فعلی اهمیت آسیا را خیلی بیش‌تر از شوروی سابق می‌داند. شوروی سابق از طریق فلسفه مارکسیستی -که بالاخره نوعی از فلسفه محسوب شده و باسنت تاریخی فلسفه غرب مرتبط بود- توجه خاصی به اروپا نشان می‌داد. این مسئله در دوره گروباچف بسیار شدید شده بود و اساساً گورباچف تمایل زیادی برای اتحاد با آِسیا نشان نمی‌داد و عمدتاً می‌خواست وارد ترتیبات سیاسی، اقتصادی و نظامی اروپا شود.

البته روسیه فعلی هم به‌عنوان نیرویی «اوراسیایی» که هم اروپایی است و هم آسیایی، خیلی علاقه دارد در ترکیبات نظامی و اقتصادی اروپا شرکت کند به‌خصوص کشور آلمان برای روسیه امروز بسیار مهم است ولی این بدان معنا نیست که آسیا را فراموش کرده است و شاید بتوان گفت به‌عنوان سیاست خارجی، توجه عمده‌ای را به آسیا دارد.یکی از برتری‌های سیاست خارجی فدراسیون روسیه نسبت به اتحاد شوروی این است که کشورهای اسلامی نیز برای روسیه فعلی مهم هستند و به‌خصوص بنده فکر می‌کنم نزدیکی‌ای که دریکی دو سال اخیر به ایران نشان می‌دهد فقط به خاطر ایران نیست بلکه روس‌ها به این نکته پی برده‌اند که کشور ما می‌تواند دروازه جهان اسلام باشد.

رئیس دومای روسیه هم خیلی به نزدیکی با کشورهای اسلامی معتقد است و بر این مسئله تأکید بسیار دارد. ضمن این‌که به نظر می‌رسد فعلاً فلسفه خاصی در روسیه حکومت نمی‌کند، یک مناسباتی است که با فلسفه خاصی بیان نمی‌شود و علاقه‌ای هم به این نیست که فلسفه جانشین مارکسیسم معرفی شود؛ شکلی از تفکر خودبه‌خود جانشین شده که از سویی مواریث سوسیالیستی را در خود حفظ کرده و از سویی گذشته از آن‌که دین‌ستیز نیست، تمایلاتی را هم به دین نشان می‌دهد؛ اما نمی‌خواهم بگویم که این تمایلات در جهت شرایع به‌خصوص به ظهور می‌رسد بلکه تمایلات آن نسبت به اصل دین است بدون آن‌که به جزئیات بپردازد. پس در روسیه نسبت به کلیات دین تمایل نشان داده می‌شود. پس می‌بینیم که پیش‌بینی بعضی از صاحب‌نظران درباره شکل جدید نظام اندیشه روسیه، صحیح بوده است.

قبل از آن‌که ادامه بحث را بیان کنم می‌خواهم روی نکته‌ای تأکید بیشتری داشته باشد. یکی از خصایص طی دوره بحران پست‌مدرن می‌تواند این باشد که مارکسیسم برود، ولی ایدئولوژی خاصی هم جانشین آن نشود. معنی این مطلب چیست؟ مقصود این است که شرایط فعلی فدراسیون روسیه مقتضی نیست که این حکمت انسی در آنجا برقرار شود و اساساً اطلاع و علم نسبت به مبانی این حکمت در آنجا خیلی کم است. هرچند که بنده فکر می‌کنم اگر با این نحوه تفکر آَشنا شوند، از آن بسیار استقبال خواهند کرد.

در حال حاضر در تفکر حاکم بر اتحاد شوروی، ایسم سیاسی و ایسم فلسفی خاصی دیده نمی‌شود ولی آنچه مشهود است، سوسیالیسم و مبارزه با غرب در تفکر موجود در روسیه و در عزم سیاسی رهبران آن است. مضاف بر این‌که گفتم که تبرایی به‌سوی حقیقت دین هم هست؛ یعنی اقتضای گذشت از بحران پست‌مدرن در روسیه این بود که سیستم فلسفی که خواهی‌نخواهی با تفکر فلسفی غرب مرتبط‌اند جای خود را به تفکری داده که چندان سیستماتیک نیست ولی به طبیعت و ماهیت انسانی نزدیک‌تر است. این را می‌توان یکی از علائم گذشت از بحران پست‌مدرن دانست.

همان‌طور که عرض کردم پس از ۱۰ سال علائمی از گذشت بحران پست‌مدرن در فدراسیون روسیه دیده می‌شود اما به‌سادگی نمی‌توان پذیرفت که این بحران در آنجا تمام‌شده یا این‌که یورشی که تفکر غرب به آنجا برده، خاتمه پیداکرده است. هنوز معلوم نیست سیاست‌های جدیدی که در یک سال گذشته در فدراسیون روسیه حاکم شده، تداوم پیدا کند. خطر دیگر هم این است که جناح convergence باز هم در روسیه فعال باشد. هرچند که یک مسئله باعث شده که همگرایی با غرب در فدراسیون روسیه ضربه بزرگی بخورد و آن رفتاری است که غرب پس از فروپاشی این مجموعه مشخصاً با فدراسیون روسیه در پیش گرفت.

ما عملاً دیدیم که غرب و مشخصاً آمریکا به میلیتاریسم و غارتگری جهانی خود افزودند و مسئله مهم‌ترین این‌که خیلی هم اتحاد شوروی را تحقیر کردند. حقیقتاً در این جریان فروپاشی ملت روس تحقیر شد. هیچ کمک حقیقی به این‌ها نکردند بلکه آماری در دست که ثروت کثیری که در این ۱۰ سال از فدراسیون روسیه خارج شد شده است. کار را به‌جایی رساندند که گورباچف که یکی از سردمداران تفکر همگرایی در روسیه بود اخیراً ابراز کرده دیگر غرب سخنی برای گفتن در روسیه ندارد.

من می‌خواهم بگویم که تئوری همگرایی از دو جهت ضربه خورده است: یکی این‌که مردم پذیرش خود را نسبت به این تئوری از دست داده‌اند چون حوادث تاریخی صورت معکوس آن را نشان داده و دیگری که شاید مهم‌تر باشد این است که خیلی از افرادی که قائل به تئوری همگرایی بودند اساساً اعتقادشان نسبت به آن تئوری متزلزل شده است. این تزلزل مهم‌تر از جنبه نخست است. آن‌ها دیگر خوش‌بینی خود را ازدست‌داده‌اند. بااین‌همه با توجه به فعال بودن غرب در روسیه طی ۱۰ سال گذشته و تأثیر سازمان جاسوسی غرب به‌ویژه سیا در آنجا، هنوز احتمال دارد که همگراها در آن به‌صورت حقیقی و یا به‌صورت ساختگی فعالیت شدیدی کنند و باید در گذشت زمان این مسئله را حل کرد.

بحران پست‌مدرنی فدراسیون روسیه در حال اتمام است یا نه؟ حداقل می‌شود گفت علایق امیدوارکننده‌ای که نشان‌دهنده اتمام احتمالی بحران است در این مجموعه و به‌خصوص در فدراسیون روسیه در حال ظهور است. اگر فرض کنیم این سیاست طی دهه آینده در فدراسیون روسیه تعقیب شود و به دلایل متعددی قطع نشده و یا به‌صورت متضادی اجرا نگردد، می‌توان گفت این کشور نسبت به اتحاد شوروی سابق برتری‌هایی پیدا می‌کند که قبلاً فاقد آن بوده است. این مزایا نسبت به اتحاد شوروی این است:

*واژه الحاد دیگر شنیده نمی‌شود. با توجه به این‌که اکثر زحمتکشان دنیا که مخاطب اصلی مارکسیسم بودند یا مارکسیسم می‌خواست که آن‌ها مخاطب اصلی‌اش باشند، اعتقادات دینی داشتند تفکر فلسفی ماتریالیسم یک سد و حائلی بوده بین آن‌ها و مارکسیسم و همین موجب می‌شد از نفوذ مردم شوروی در مردم کشورهای گوناگون جهان کاسته شود. ولی اکنون نیز دیگر آن اتهام الحاد به فدراسیون روسیه وارد نیست و اگر فرض بگیریم که یک دهه به این صورت بگذرد تقریباً می‌توان گفت که این اتهام زدوده شده است.

*دیگر این‌که اتهام امپراتوری را نمی‌توان به فدراسیون روسیه فعلی نسبت داد. البته به نظر می‌رسد که پیش‌ازاین نیز اتهام صحیحی به اتحاد شوروی محسوب نمی‌شود هرچند که همچون یک امپراتوری متشکل از ۱۴ جمهوری بود.

*سومین مسئله‌ای که می‌تواند باعث قدرت و نفوذ فدراسیون روسیه شود این است که با چین یعنی یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌های جهان و همسایه خود که خصوصاً دارای نظام سوسیالیستی است، خصومتی نداشته و به‌صورت متحد عمل کند.

*سیاست خود را در قبال جهان اسلام، همان‌گونه که هم‌اکنون آغاز کرده است ادامه دهد و به این کشورها نسبتاً نزدیک شود.

*سیاست خانه مشترک آسیایی و نیز بازار مشترک آسیا نیز این قابلیت را دارد که یکی از قوت‌ها و مزایای فدراسیون روسیه به شمار آید.

بنده می‌خواهم این بحث را در اینجا خاتمه دهم و نکته دیگری را طرح کنم که پیش‌ازاین اشاره‌ای به آن شد، گفته می‌شد که ماتریالیست و سوسیالیست با هم تناقض دارند و به نظر می‌رسد که ماتریالیسم نمی‌تواند بستر مناسبی برای دیالکتیک باشد و این ناشی از ماهیت دیالکتیک است. ماهیت دیالکتیک چیست؟ ماهیت دیالکتیک، علمی است که تضاد و تناقض را موردبحث قرار می‌دهد؛ یعنی دو امر متضاد و متناقض، از حیث تناقض، وحدت و مبارزه‌ای که دارند و سیری که درنهایت به‌سوی امر متعالی‌تری دارند، موردبحث دیالکتیک است. پس درنتیجه دیالکتیک وقتی می‌تواند امر ملی باشد به وظیفه خود عمل کند که تمام اضداد و نقایض را در حیطه خود قرار داده و مورد بحث قرار دهد.

برای این کار، سیر دیالکتیکی باید از جایی آغاز شود که ماقبل آن تضاد و تناقضی متصور نباشد. چون در غیر این صورت باید آن را هم مورد بحث قرار دهد. پس سرآغاز، این نقطه مفروض فعلی نمی‌تواند باشد، سرآغاز یک سیر دیالکتیکی باید جایی باشد که قبل از آن تضاد و تناقضی مفروض نباشد و همچنین به‌جایی خاتمه پذیرد که بعدازآن هم دیگر تضاد و تناقضی مفروض نباشد. چون اگر تضاد و تناقضی بعدازآن مفروض باشد باید باز هم سیر کند و آن‌ها را هم در بربگیرد. حالا باید ببینیم آن چیزی که باید در سرآغاز و اختتام سیر دیالکتیکی قرار بگیرد، چیست؟ آن چیزی است که بالذات ماقبل آن تناقض و تضادی مطرح نیست و آن امری نیست جز وجود.

چون ماقبل وجود هیچ چیز نیست؛ چون چیزی ماقبل وجود، متصور نیست پس تضاد و تناقضی هم در آنجا متصور نیست. هر شیئی که شما در نظر بگیرید هرچقدر هم که بسیط باشد به دو امر قابل‌تحلیل است: یکی ماهیت و یکی وجود. این امر بلااستثناء در میان تمام موجودات صادق است که از ماهیت و وجود ترکیب یافته‌اند؛ یعنی این خود وجود است که بسیط‌ترین امر است و ماقبل آن‌هم هیچ تضاد و تناقضی متصور نیست؛ چون اساساً موجودی ماقبل وجود متصور نیست که تضاد و تناقض در مورد او مصداق داشته باشد؛ اما آنچه سیر جدالی و دیالکتیک باید به آن خاتمه پیدا کند باید دو خصیصه داشته باشد؛ یکی آن‌که تمام اضداد و نقایض را در بربگیرد و سنتزی نهایی باشد و به قول قدمای ما، مقام جمع‌الجمع باشد که همه اضداد و نقایض را در بربگیرد و خصیصه دوم آن‌هم این است که خود هیچ نقیضی نداشته باشد.

این مسئله دوم را اول بنده مورد بحث قرار می‌دهم. اساساً حکمای انسی ما معتقد بودند که وجود، نقیض ندارد. پس این پرسش پیش می‌آید که عدم چیست؟ آیا عدم نقیض وجود نیست؟ آن‌ها پاسخ می‌دادند که نه بلکه عدم به معنی رفع یک امری است که مرتفع شدن آن از میان موجودات دیگر ممکن باشد؛ یعنی عدم، نبود موجودی است که نبودن آن موجود باشد؛ بنابراین عدم یکشی خاص به معنای نبودن آن است و عدم مطلق، به معنی نبودن تمام موجوداتی است که می‌توانند زوال بپذیرند ولی اگر امری زوال‌پذیر نباشد، عدم به معنی رفع او نیست. در یک‌کلام می‌گفتند که عدم، نقیض موجودات است و موجودات را نفی می‌کند ولی نقیض ذات وجود نیست.

عدم امری است که تمام موجودات ممکن را به عدمی مطلق وصل می‌کند ولی این به خود وجود سرایت نمی‌کند. حتی بالاتر از این می‌توان گفت که عدم اساساً ما را به وجود می‌رساند چون وجود همیشه محجوب موجودات است. موجودات حجابی هستند که بر روی ذات مطلق وجود کشیده شده‌اند. عدم چون این‌ها را مرتفع می‌کند ما را از این مورد متعین رها می‌کند و به مطلق می‌رساند. به همین دلیل فنا را در کار می‌آوردند که مقدمه‌ای بود برای وصول به حقیقت مطلق. ازاینجا نتیجه می‌شود که وجود دارای ضدونقیضی نیست ولی خصیصه دیگری هم دارد آن‌هم این‌که همه اضداد و نقایض را در برمی‌گیرد. چون نقیضین و اضداد و دو نقیض به‌طور مسلم درشی واحدی جمع نمی‌شوند. یکشی نمی‌تواند هم الف باشد و هم الف نباشد، ولی هر دو حتماً در ساحت وجود مطلق موجودند.

مثلاً میگوییم انسان و ناانسان؛ مصداق انسان که معلوم است، اما نا انسان چه؟ ناانسان به معنی امر معدوم در خارج نیست بلکه هر موجود دیگری غیر از انسان، مصداق ناانسان است. پس در زمان ما هرچند جمع نقیضین درشی واحد محال است ولی این دو – یعنی شیء و نقیض آن – همزمان در ساحت وجود مطلق موجود هستند؛ یعنی همزمان هم انسان موجود است و هم ناانسان. تمام موجودات غیرانسان هم موجودند و هردوی این‌ها در ذیل وجود مطلق موجودند و وجود مطلق آن امر جامع‌الاطرافی است که همه این‌ها را در برمی‌گیرد. مقام جمع‌الجمع تمام اضداد و نقایض است ولی خودش نقیض و ضد ندارد؛ بنابراین آنچه سیر دیالکتیکی باید در آن واقع شود نه ماده و نه ایده و نه حیات و نه هیچ امر موجود دیگری نمی‌تواند باشد، آن امری که سیر دیالکتیکی در آن می‌تواند واقع شود فقط حقیقت وجود است.