عکسهای ایرانی و خارجی و مطالب جالب

**اگر آمریکا و طرف‌های غربی بفهمند ایران کشور قوی‌ای است، دست از لجبازی برخواهند داشت**

عکسهای ایرانی و خارجی و مطالب جالب

**اگر آمریکا و طرف‌های غربی بفهمند ایران کشور قوی‌ای است، دست از لجبازی برخواهند داشت**

گفتگوی کوتاه با فرزند شهید علیخانی:

در این ماموریت سخت و بسیار خطرناک پدرم به همراه همرزمانش تا نزدیکی نیروهای تروریستی پیش رفتند و با آتش  قبضه راکت انداز 107 (کاتیوشا)؛ که  پدرم تخصص فوق العاده بالایی در استفاده دقیق و درست از این سلاح را داشت. چنان آتش سنگینی بر سر نیروهای تروریستی می ریزد که باعث ویران شدن معابر و سنگرها و به هلاکت رسیدن تعداد زیادی از آنان شد که در نتیجه آن شرایط به گونه ای فراهم شد که محاصره شکسته شود و نیروهای خودی از محاصره دشمن آزاد شدند.
در این ماموریت سخت و بسیار خطرناک پدرم به همراه همرزمانش تا نزدیکی نیروهای تروریستی پیش رفتند و با آتش قبضه راکت انداز 107 (کاتیوشا)؛ که پدرم تخصص فوق العاده بالایی در استفاده دقیق و درست از این سلاح را داشت. چنان آتش سنگینی بر سر نیروهای تروریستی می ریزد که باعث ویران شدن معابر و سنگرها و به هلاکت رسیدن تعداد زیادی از آنان شد که در نتیجه آن شرایط به گونه ای فراهم شد که محاصره شکسته شود و نیروهای خودی از محاصره دشمن آزاد شدند.
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش:  شهید یعنی : به خیرگذشت... نزدیک بود بمیرد.  تو، چه می‌کنی، این میانه خون برادرم...؟! برای بیداری ما...؟! یادم رفته بود ... شهید بیدار می‌کند... شهید دستت را می‌گیرد... شهید بلندت می‌کند... شهید، "شهیدت" می‌کند...  فکه و اروند یا دمشق و حلب... یا صعده و صنعا...! فرقی نمی‌کند... شهید، شهیدت می‌کند؛ باورنمیکنی...؟ بیدار که بشوی، جاده خاکی انحرافی رفته را برمی‌گردی به صراط مستقیم... شهادت میوه درختان جاده صراط مستقیم است ...! یادت باشد: «شهید، شهیدت می‌کند».
 
فرزند پسر سردار شهید محمدرضا علیخانی گذری کوتاه از زندگی پدر شهیدش برای خوانندگان محترم رجا نیوز دارد.

 

معرفی سردار

 
پدر سردار از افراد مؤمن و متدین و همچنین از مداحان اهل بیت وقاریان و مدرسان قرائت قرآن کریم در منطقه بودند. آموزه های دینی که سردار غالباً از پدر و حاج شیخ عبدالحسین غروی آموخته بود باعث شد درآن سن کم رشد فکری مناسبی پیدا کند و با درک درست از مسائل روز آن زمان زمینه مناسب برای پیوستن به جریان انقلاب برایش محیا شود و آغازی بر شروع فعالیتهای سیاسی ایشان برعلیه رژیم طاغوت باشد.
 
روشنگری واستقامت جوانان همفکر با سردار در منطقه بهمئی وبخش صیدون ادامه یافت. تا اینکه در ۱۵ دیماه ۱۳۵۷در روستای رود زیر شهرستان باغملک منجر به در گیری مردم منطقه با عوامل ژاندارمری شد ودر آن روز دو تن از جوانان انقلابی به نام های شهید اسکندر جاویدان و شهید احمد داورپناه در حالی که عکس واطلاعیه های امام خمینی را در دست داشتند به دست عوامل رژیم پهلوی به شهادت رسیدند که آن روز به قیام خونین وانقلابی ۱۵ دیماه منطقه نام گرفت وهمه ساله در چنین روزی مردم منطقه بر سر مزار مطهر این دو شهید گرد هم می آیند ویاد وخاطر  این شهیدان والامقام را گرامی می دارند.
 
باوجود چنین همبستگی واتحادی درمیان مردم وبخصوص جوانان تظاهرات وراهپیمایی های متعددی برعلیه حکومت پهلوی انجام میشد که تدریجاً باعث سست شدن پایه های حکومتی آن رژیم فاسد در منطقه وهمینطور در جای جای ایران می‌شد وبالاخره در بهمن ماه سال۱۳۵۷پس از آنکه شاه خائن ازکشور فرار کرده بود. امام امت وارد میهن شد وپس از مدتی سردار ومردمان مومن وشهید پرور سرزمینش جشن پیروزی به پا کردند.
 
پس از براندازی رژیم طاغوت و پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران به فرمان امام خمینی(ره) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تاسیس شد و مردم و جوانان زیادی در سراسر ایران جذب سپاه پاسداران  انقلاب اسلامی شدند.
 
امثال سردار علیخانی بودند که در آن سال ها در کنار مردم در دسته‌های مختلف بر علیه رژیم طاغوت تظاهرات انجام میدادند مردم باغملک شاید در خاطرشان باشد روزهایی را که معلم شهید علیرضا یزدان پناه در جلوی مردم حرکت میکرند و جوانان انقلابی همچون سردار علیخانی و سایر مردم منطقه به همراه او شعار میدادند: «نه خان و نه کدخدا میخواهیم/ دولت با خدا می‌خواهیم»
 
همین جوانان مومن در تشکیل سپاه انقلاب اسلامی نیز نقش داشتند. با شروع جنگ سردار درس و مدرسه را رها کرد ودراواخرسال۵۹ به همراه اولین گروه از جوانان اعزامی از شهرستان باغملک به سمت جبهه های جنگ راهی شدند و از آن روز به بعد حضور سردار در جبهه های نبرد تداوم همیشگی پیدا کرد به طوری که پس از مدتی کم، که از حضورش در مناطق عملیاتی فکه و دهلاویه گذشت چنان دلاوری هایی از خود نشان داد که در بین همرزمانش به شیر نترس معروف شدند،خصوصیت بارزی که اکثر همرزمانش به آن اذعان داشتند هم همین شجاعت و نترس بودن محمد رضا در برابر دشمنان انقلاب و اسلام بود. بالاخره چون ایشان خدمت به اسلام را لازم می دانست در سال ۶۱ به عضویت رسمی سپاه در آمد و لباس مقدس پاسداری را بر تن نمود. شاید همان لحظه به گفته خودش لباس شهادت می پوشید و این در حالی بود که زمینه برای رشد مادی نیز برای وی مهیا بود ولی مگر عاشقان امام و پیروان امام حسین (ع) حاضر می شدند ارزشهای مادی را با ارزش های معنوی معامله کنند بی گمان سردار علیخانی مکتب امام حسین (ع) را به خوبی می شناخت و از عمق جان به مولای خویش عشق می ورزید که عضویت در سپاه را انتخاب نمود.
 
 
سردار علیخانی چند ماه پس از اولین حضورش در جبهه جهت دیدار خانواده به خانه بازگشتند و با استقبال گرم خانواده و مردم  زادگاهش روستای طلاور روبه رو شدند، اما مدتی بعد که دوباره تصمیم بازگشت به جبهه را داشتند به خاطر سن کمی که داشتند، با مخالفت عده ای از بستگان مواجه شدند که در آن روز سردارعلیخانی در جواب این مخالفت گفتند: "امروز امام به ما نیاز دارد وباید بروم و او را یاری کنم" و دوباره در جواب ایشان گفتند که امام چه نیازی به تو و امثال تو دارد، که سردارعلیخانی گفت "رئیس جمهور بنی صدر، خائن است. به امام خیانت می کند اگر ما به جبهه ها نرویم خوزستان به دست دشمن می افتد" آن روز شنیدن این حرف آن هم از زبان یک نوجوان کم سن و سال برای برخی از اطرافیان حاضر در آنجا غیرمنتظره و باورنکردنی بود چرا که بنی صدر را رئیس جمهور کشور و به ظاهر یار امام می‌دیدند، اما حضور در جبهه به شهید علیخانی بینش و بصیرت عمیقی داد که میتوانست در آن زمان مسائل روز را موشکافانه بررسی و جریان درست را از جریان انحرافی به درستی تشخیص دهد. با وجود چنین بصیرتی بود که سردار علیخانی توانست موافقت خانواده‌اش را برای حضور دوباره‌اش در جبهه های نبرد جلب کند و دوباره راهی مناطق عملیاتی شود.
 
 
سردار علیخانی در مرحله دوم اعزام به جبهه که چند هفته ای برای دسته‌بندی و مشخص شدن یگان ونهاد مرتبط به طول انجامید در تیپ۴۶فجرگردان خرمشهر بسر بردند،پس از آن درتاریخ ۲فروردین ۱۳۶۱ سردار علیخانی اولین حضور رسمی و سازماندهی شده خود را در عملیات فتح المبین  که رمز عملیات بانام مقدس ((یازهرا علیهاالسلام)) متبرک شده بود تجربه کرد، در آن عملیات ایشان بخاطر سن وسال کم به عنوان امدادگر انتخاب شدند. اما بعدازگذشت زمان کوتاهی ازحضور ایشان درمناطق عملیاتی، به علت شجاعت وخوگرفتن سریع با شرایط ومسلط شدن بر سلاح های مختلف انفرادی وادواتی مورد توجه فرماندهان قرار گرفت، گویا ایشان این استعدادها را به نوعی درون خود داشته بود و درآنجا آنها را به معرض نمایش گذاشت. 
 
بعد ازمدتی به عنوان نیروی رسمی سپاه به کار گرفته شود و بعدازتقسیم درتاریخ ۲۳/۱۱/۶۲به تیپ۷۲محرم ملحق شود. ودر آنجا بخاطرآمادگی روحی و جسمی و تسلط کامل بر تاکتیک ها و فنون جنگ،جانشین تیپ و واحد اطلاعات ایشان را به عنوان یکی ازنیروهای اطلاعات عملیات ،انتخاب کردند واین امر سبب شد شهید علیخانی نحوه ونوع دیگری از مبارزه و جهاد در راه خدا را تجربه کند. ایشان تا تاریخ ۲۴/۸/۶۴درتیپ۷۲محرم حضور داشتند و بعدازاین تاریخ چند ماهی نیز درلشکرنجف اشرف حضور داشتند و سپس به سپاه پاسداران ایذه پیوستند،ودرتاریخ۱۷/۱۰/۶۴ به لشکر۷ولی عصر(عج) وگردان زره ای سلمان  اعزام شدند،که باعث شد بتوانند درعملیات بدر درمنطقه ی شتعلی ومنطقه ی جفیرحضور داشته باشند . سردارعلیخانی تا آخرین روزهای دفاع مقدس در مناطق عملیاتی چه به عنوان یک رزمنده جسور و شجاع و چه به عنوان  ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﺒﺘﮑﺮ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺷﻢ ﺍﻃﻼﻋﺎﺗﯽ ﺑﺎﻻ و در عین حال گمنام  حضور فعال و موثری داشتند به طوری که در میان رزمندگانی که از شهرستان های باغملک، ایذه و رامهرمز و مناطق اطراف در جبهه ها حضور داشتند حتی بعد از دوران دفاع مقدس از شهید علیخانی  به عنوان فردی یاد میشد که همواره حضورش در جبهه ها و مناطق عملیاتی تداوم داشته و از فرماندهان شجاع، بی‌باک و بادرایت دوران دفاع مقدس بودند. و امّا زندگی سردار شجاع و مرد خستگی ناپذیر در جبهه های جنوب وسوزان شلمچه و کوه های سر به فلک کشیده کردستان و سرمای جانسوز باعث شده بود که سردار علیخانی به گونه ای عجیب وابسته و دلبسته ی جبهه ها بشود واین امر سبب شود که دوری از خانه و خانواده را تحمل کند و خود و جوانی و زندگی اش را وقف خدا  و حراست از مرز وبوم و دین کشورش کند.
 
 
 
سردار علیخانی پس از پایان جنگ تحمیلی با وجود اینکه ازمجروحین و جانبازان شیمیایی دفاع مقدس به شمار میرفتند ، به دلیل انگیزه بسیار بالایی که برای خدمت به کشور و دفاع از حریم انقلاب و اسلام داشتند وازآنجا که ایشان در دوران دفاع مقدس خود را از نظرشجاعت،تخصص،وعشق به وطن واسلام وشهادت به اثبات رسانده بودند،باعث شده بود که هم به خواست خود و هم به درخواست فرماندهان سپاه پاسداران تا سال1387در عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باشند واین سالها هم همانند هشت سال دفاع مقدس با عشق به اسلام و وطن وروحیه ی شهادت طلبی  درمکانهای خاص وحساس به خدمت خود  ادامه دادند، که می توان به فرماندهی در پاسگاه های مرزی از جمله شلمچه و کردستان و...  در آن سالهای حساس بعد از جنگ اشاره کرد. سرانجام بعد از۲۸سال خدمت شجاعانه و فداکارانه اش ،در راستای حراست و پاسداری از انقلاب و مرزهای این مرز و بوم ازنظر نظامی خدمتشان پایان یافت. اما مگر میشود دست پرورده ی امام وانقلاب ورزمنده ی جنگ، خدمتش به اسلام وانقلاب را فقط از دید نظامی وحضور درمناطق جنگی ویا فقط عضو بودن در نهادهای نظامی دانست. ایشان در سال های پس از بازنشستگی، همانند دوران خدمتش همواره در گمنامی به سر بردند و هیچگاه به دنبال کسب مقام و منصب و یا درجه نظامی خاصی نبودند،ایشان اعتقادشان بر خدمت بدون توقع برای مردم و برای انقلاب و اسلام بود. سردار در دوران خدمتش در سپاه پاسداران و بخصوص در زمان هشت سال دفاع مقدس، بخاطر جانفشانی ها و از خودگذشتگی های بسیار: ترکش ها،جراحات شیمیایی و زخم های بسیاری را از آن دوران به یادگار بر پیکر داشتند وباوجود اینکه شرایط بوجودآمده  یعنی همان درد و رنج، جراحات وزخمها که همراهی جدا نشدنی از ایشان بود، هرگز دچارحرص و طمع برای بدست آوردن موقعیت کاری بالاتر و یا وضعیت مالی در خور و ایدآلی برای کسب آرامش و آسایش در زندگی نبودند و همواره در اوج سادگی و قناعت زندگی میکردند به طوری که به شدت از تجملگرایی دوری میکردند آنچنان که اگر در هر گونه مراسم و یا مجلسی بوی از تجمل گرایی حس میکردند از حضور در آنجا اجتناب می ورزیدند. ایشان در طول سال های بازنشستگی همواره همین سبک زندگی را دنبال کردند و از جمله یادگاران هشت سال دفاع مقدس بودند که همواره آرزو و حسرت عمیق شهادت را به‌همراه خود داشتند و حتی پس از پایان جنگ تحمیلی تا مدت ها پیوسته به دنبال روزنه ای برای شهادت در راه خدا بودند.
 
سرانجام پس از ۳۵سال انتظار در آبان سال 1394 بود که سردار علیخانی مطلع شد که تیپ تکاوری امام حسن مجتبی(ع)بهبهان که سال های زیادی به همراه دیگر همرزمانش در آن تیپ عضویت داشتند اکنون با ترکیبی از خیل جوانان مومن و تعدادی از یادگاران دفاع مقدس که از همرزمان شهید علیخانی در دوران دفاع مقدس بودند برای دفاع از حریم انقلاب و حراست از حرم اهل بیت (ع) قصد عزیمت به کشور سوریه را دارند، در آن هنگام ایشان که گویی آخرین روزنه و کورسوی امید را برای پیوستن به قافله یاران سفر کرده خود دیده بودند به هر ترتیبی که بود فرماندهان سپاه پاسداران را قانع کردند که با وجود جراحات شیمیایی و وجود ترکش های که حتی تا آن زمان در پیکرشان وجود داشت به همراه سایر همرزمان قدیمی اش در تیپ تکاوری امام حسن مجتبی(ع)بهبهان به سوریه اعزام شوند.
 
 
گفتگوی کوتاه با فرزند شهید علیخانی:
 
لطف کنید تاریخ تولد و محل ولادت پدرتان را بفرمایید.
 
پدرم متولد 3/3/1344، خوزستان ، باغملک روستای طلاور است.
 
طریقه آشنایی و ازدواج با مادرتان را بفرمایید.
 
پدر و مادرم با یکدیگر نسبت فامیلی داشتند. دختر خاله و پسر خاله بودند. شناختی که عموی مادرم سردار شهید هدایت الله خسروی از پدرم داشتند و اثبات انقلابی بودن پدرم در دوران انقلاب و دفاع مقدس نیز بود. و در این روند ازدواج تاثیر بسزایی داشت. لازم به ذکر هست که شهیدخسروی از چهرهای سیاسی قبل از انقلاب و موسسین سپاه ایذه بودند و فرمانده اطلاعات عملیات بودند وبسیاری از عملیات مهم رو فرماندهی کردند.
 
چه سالی عقد و بعد هم عروسی کردند؟
 
سال 1365.
 
شما چند فرزند هستید؟
 
ما 3 تا پسر و ۲تا دختر هستیم.
 
از خصوصیات اخلاقی پدر بفرمایید؟
 
بسیار بسیارشوخ طبع بود. در مسائلی همچون رهبری بسیار قاطع بود. یک انسان ساده پوش وساده زیست، بسیارمهربان و دلسوز،والبته وابسته به جنگ و شهادت به نحوی که  زمانی که خبر شهدای غواص دست بسته راشنید تا چندوقت اصلا اوضاع روحی مناسبی نداشت. یا به قول خود شهید که میگفت : این روزها حالم مثل روزی است که خبر پایان جنگ را شنیدم.
 
رفتارشان باشما و مادر چطور بود؟
 
علاوه بر برآوردن نیازهای خانواده از نظر مادی نیازهای روحی ما را هم برطرف میکرد به قول پدرم که همیشه میگفت : من تو این 35 سال خدمتم این قدر سرباز و رسمی و...باهاشون سروکار داشتم که نگفته میدانم شما گره مشکلاتتان کجاست. ریز ودرشت کارهای خانه را هم خودشان انجام می‌دادند.
 
چه شد که تصمیم گرفتند به سوریه بروند؟
 
پدرم چندین سال منتظر چنین جنگی بودند و همیشه میگفت : تا زمانی که محبان حضرت زهرا(س) باشند جنگ هم هست. محب حضرت زهرا نمیتواند ظلم به مظلوم را ببیند و ساکت باشد. راه سربلندی تبعیت بی چون و چرا از رهبری تا ظهور حضرت مهدی(عج) است.
 
چند مرتبه به سوریه رفتند؟
 
یک مرتبه، اما به گفته فرماندهان، پدرم به نحوی پیشرفت در جنگ را چندین ماه جلو انداخت و این امر به دلیل ابداع چند روش جدید در استفاده از ادوات نظامی در شرایط حساس بود.
 
از اخرین دیدار پدر برای‌مان بگویید؟
 
پدرم برای رفتن آنچنان اشتیاق داشتند، که بعد از رفتن ورسیدن به مقصد،خانواده ی خود رامطلع کرد تا مبادا عواطف پدرانه مانع از رفتنش شود.
 
پدرتان در سوریه چه فعالیتی داشتند؟
 
پدرم در دوران حضور مستشاریش در سوریه فقط به آموزش نیروهای سوری اکتفا نمیکردند بلکه حضور مستقیم و مداوم ایشان در خط مقدم مبارزه با تروریست های فاسد آنچنان بود که اکثر همرزمانشان بیان می کنند که مهم ترین دلیل حضور پدرم در سوریه رسیدن به درجه رفیع شهادت بود  و آن هم شهادتی که در راه دفاع از حرم ناموس مولایش حسین(ع) باشد.
 
در سوریه بودند تماس هم می گرفتند؟ آخرین تماس‌شان چه گفتند؟
 
پدرم به دلیل حضور مستمر درمحورعملیاتی و اموزش نیروها، قادر به تماس مداوم نبودن و هفته ای یک بار تماس داشتند که درآخرین تماس از همه ی ما خواست که هر کدام به نوبت صحبت کنیم و ایشان هم فقط گوش دادند. و گفت : میخواهم فقط صدایتان را بشنوم. و وقتی که از پدرم سوال کردیم کی برمیگردی خانه، جوابی عجیب داد که نه تنها همان لحظه بلکه درحال حاضر هم جای سوال شد برای کل خانواده. گفت: من اگر آمدم هشتم می‌آیم روستا(طلاور) دقیق همان شد. به حرفش عمل کرد. هشتم روزی بود که پیکرشهیدعلیخانی برگشت به روستا برای خاکسپاری.
 
هیچ‌وقت پدر پیش بینی شهادت می‌کرد؟
 
همیشه حسرت جاماندن از رفقای شهیدش را در دل داشت. به نحوی که بعضی از همرزمان قدیمی شان میگفتند: ما در تعجب هستیم که محمدرضا تمام جنگ را حضور داشت آن هم در مناطق عملیاتی چطور شهید نشده است. و محمدرضا باید شهید میشد. روزی که دوستانش متوجه رفتن پدرم به سوریه شدند همگی میگفتند برنمی‌گردد. البته مشخص بود که این رفتن برگشتی ندارد چرا که بعد از این همه سال چند ماه قبل از رفتن شروع به نوشتن خاطرات کرده بود و همه خانواده هم بی‌خبر از علت این کار بودند.
 
نحوه شهادت پدر را می فرمایید؟
 
سرانجام پس از حضور مسمتر در جبهه های نبرد حق علیه باطل در شرایطی که ماموریت نظامی ایشان در سوریه به پایان رسیده بود و مقدمات بازگشت به ایران را فراهم کرده بود. مطلع شدند که تعدادی ازنیروهای خودی در استان حلب و شهر خانطومان در شرایط بسیار سخت و دشواری قرار گرفته اند به گونه ای که بیش از 200 نفر از این مجاهدان در محاصرۀ شدید دشمن قرار گرفتند
 
پدرم روحیه ی مبارزه با کفار را درون خود به نحوی پرورش داده بود، که حتی پس از اتمام ماموریت نظامی هم نمیتوانست به این مسائل بی تفاوت باشد، و در نتیجه به خواست خود به منطقه عملیاتی خانطومان اعزام شدند.
 
در آنجا بود که ایشان به اتفاق چند تن از همرزمان دیرینه اش، این ماموریت را به صورت داوطلبانه به عهده گرفتند. در این ماموریت سخت و بسیار خطرناک پدرم به همراه همرزمانش تا نزدیکی نیروهای تروریستی پیش رفتند و با آتش  قبضه راکت انداز 107 (کاتیوشا)؛ که  پدرم تخصص فوق العاده بالایی در استفاده دقیق و درست از این سلاح را داشت. چنان آتش سنگینی بر سر نیروهای تروریستی می ریزد که باعث ویران شدن معابر و سنگرها و به هلاکت رسیدن تعداد زیادی از آنان شد که در نتیجه آن شرایط به گونه ای فراهم شد که محاصره شکسته شود و نیروهای خودی از محاصره دشمن آزاد شدند. حتی مقدمات آزادسازی شهر خانطومان نیز فراهم شد. پدرم و دیگر همرزمانش آنقدر برای نجات همرزمانشان جلو رفته بودند و به‌طور مداوم با آتش قبضه  107 مواضع دشمن را مورد هدف قرار داده بودند که نیروهای دشمن موقعیت آنان را شناسایی کرده و در نهایت با پرتاب موشک(کورنت)، پدرم و همرزمانش مورد اصابت قرار گرفتند که در پی آن پدرم در اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
 
 
و حرف آخر ...
 
و در آخر اینکه خانواده ما 5 تن از اعضای اصلی خانواده رو در این راه تقدیم نظام و انقلاب کرده ایم . دوتن از پسرعموهای پدرم معلم شهید نصرت الله علیخانی پاسدارشهیدخسروعلیخانی و دوتن از دایی هایم سردار شهیدهدایت الله خسروی پاسدار امیرتیمورخسروی و پدرم شهید محمدرضاعلیخانی؛ و اما راه همچنان باقیست...
تشکر از شما
 
وصیت نامه شهید
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ .
 
گمان مکنید کسانی که در راه خداکشته شده اند مرده اند،بلکه آنها زنده اند ونزدپروردگارشان روزی داده می شوند.
 
باسلام و درود برحضرت ولی عصرصاحب الزمان مهدی موعود ونائب بر حق او حضرت امام خمینی وسلام ودرود برتمام شهدا ومجروحین ومعلولین
 
وصیت نامه خود را می نویسم:
 
اینجانب محمدرضا علیخانی باتوجه به این موقعیت که تمام کفار باما به جنگ آمده اند. فرمان امام را از جان و دل پذیرفتم وبه سوی جبهه های نبرد شتافتم،چون بنده حقیر یک مسلمانم ونمی توانم نسبت به مسائل اسلام بی تفاوت باشم. کشور ما یک کشور اسلامی است ودفاع از آن به گفته ی امام عزیز از اهم واجبات الهی است. وصیت من به تمامی برادران عزیز این است که اگر واقعا پیرو امام هستند،بسوی جبهه های حق روانه بشوند وخود را درصف جهاد با کافران قرار بدهند،وآنهایی هم که قدرت رزمی ندارند جای آنهایی را که به جبهه می آیند پرکنند وکارهای پشت جبهه را انجام بدهند. دیگر وصیت من این است که قدر این امام بزرگوار را بدانید و او را بهتر بشناسید،چون او کسی است که همه ی ما را که داشتیم به سوی بدترین کارهای زمان طاغوت می رفتیم نجات داد و ما را راهنمایی کرد. وصیت من به آن آدمهای نادانی که تهمت میزنند می گویند بچه های ایرانی به خاطر چیزهای مادی به جبهه ها می روند این است که به راه خدا بیایید وقدرت وحالت این بچه ها را درنظر بگیرید که فقط واقعا به خاطر خداوند ودفاع از اسلام به جبهه ها می آیند وبخاطر اهداف شخصی نمی آیند،بلکه آنها عاشق خدا شدند و عاشق دیدار وزیارت قبر اباعبدالله الحسین(ع) (تاریخ نگارش:۱۳۶۳)
 
قسمتی از وصیت نامه سردارشهیدمحمدرضاعلیخانی
 
من از هر کس که به ولایت امام خامنه ای(مد ظله العالی)بدبین باشد، برای همیشه دلگیر وناراحت هستم. درسال شصت ویک هجری حضرت عباس(ع)برای دفاع ازخیمه حضرت زینب(س)دودست وچشمانش را از دست داد، اکنون نوبت من است که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)دست و چشمانم را از دست بدهم.
 
 وقتی همرزمان شهید علیخانی به بالینش رسیدند؛ دیدند؛ که شهید علیخانی،دستش از بدنش جدا وچشمانش را نیز فدای حرم بی بی زینب(س)کرد. (تاریخ نگارش؛ ۱۳۹۴)
 
 
 
مطالب مرتبط:
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد