به گزارش رجانیوز به نقل از جوان آنلاین، تنها دختر شهید، مرضیه آقاجانی درباره شهادت پدرش میگوید: پدرم 15 اسفند 62 در عملیات خیبر و در منطقه طلائیه مفقودالاثر شد. من آن موقع 15 ماهه بودم. خواهر و برادری ندارم و تنها فرزند شهید آقاجانی بودم. من هر خاطرهای از پدر دارم یا مادرم و اطرافیان تعریف کردهاند، یا در خواب دیدهام یا در رؤیاهایم. البته خاطرات من از همه بیشتر است. چون من در رویاهایم خیلی با پدرم بودم. خیلی به خوابم میآمد، به خصوص وقتی بچه بودم شبهایی که فردایش روز پدر بود و من بغض میکردم به خوابم میآمد. حتی مراسم معراج شهدا را قبلاً در خواب دیده بودم.
دیدار فرزند و پدر پس از 34 سال در معراج الشهدا
پیدا شدن پیکر بهترین خبر برای تنها دختر شهید است. او با لباس احرام به دیدار پدر میرود. آقاجانی دلیل سپیدپوش شدنش برای دیدار پدر را چنین بیان میکند: تا قبل از اینکه برای دیدنش به معراج بروم دو روز در این فکر بودم که وقتی دیدن پدرم میروم چه لباسی بپوشم، خواستم مشکی بپوشم گفتم مشکی در شأن شهید نیست. چون شهدا زنده هستند. دوست داشتم پاکترین و زیباترین لباسم را بعد از 34 سال برای دیدار با پدرم بپوشم. خیلی فکر کردم. دیدم به غیر از لباس احرامم زیباتر و پاکتر لباسی ندارم. لباس احرامم را دو سال پیش در حج تمتع 94 که مکه بودیم پوشیدم و وقتی برگشتم در بقچه گذاشته و کنار گذاشته بودم. آن را باز کردم و تصمیم گرفتم این لباس را برای دیدار با پدرم در معراج بپوشم. بعد با همان لباس آنجا طواف کردم. دختر شهید تازه تفحص شده آقاجانی از طواف دور پیکر پدر سخن میگوید: البته در اصل دور پدرم طواف نکردم بلکه حس میکردم خدا در استخوانهای به جا مانده از پدرم تجلی پیدا میکند. من با آن لباسها دور خانه خدا گشته بودم. دیدم بهتر است آنجا هم گرد پدرم بگردم. وقتی مکه بودم یک عمره برای پدرم به جا آوردم. خیلی سخت اما شیرین بود. در کل آن زمان و در مسیر سعی صفا و مروه همهاش با پدرم حرف میزدم. اصلاً انگار در این عالم نبودم و در یک عالم معصومانه و کودکانهای حضور داشتم. آنجا با خودم تصمیم گرفتم اگر برگشت دور خودش بگردم و اگر جنازهاش پیدا شد، دور جنازهاش بگردم و همین باعث شد که تصمیم به طواف گرفتم.
مرضیه آقاجانی احساسش بعد از شنیدن بازگشت پدر و زمانی که او را در آغوش گرفت را چنین بیان میکند: دو روز است هر کسی که به من پیام میدهد، هم تبریک میگوید و هم تسلیت. دو روز با خودم فکر میکردم و میگفتم من شبیه کی هستم که باید هم تبریک بشنوم و هم تسلیت بشنوم. دیدم شبیه کسی هستم که در چاهی آویزان شده است. بالا را که نگاه میکند روزنه امید دارد اما آن معلق بودن برایش عذابآور است. اما الان شبیه این است که آن طناب را بریدهاند و من کف چاهم. دیگر زجر آن معلق بودن و انتظار و بیخبری را ندارم اما دیگر امیدی هم ندارم که بتوانم خودش را بغل کنم. البته بعد از در آغوش گرفتن پیکرش انگار خستگی 34 سال از تنم رفت. به خودش هم گفتم: «من گریه میکنم ناراحت نشو. اینها همه اشک شوق است. حال دخترت خوب است. زندگی دخترت خوب است. اصلاً نگران نباش. اینها همه به خاطر شوق است. من توانستم با سختی درسم را بخوانم و به لطف تو زندگی خوبی دارم.»
روحانی شهید جمشید آقاجانی، پنجم اردیبهشت 1338 در روستای نرجه از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد و سال 1358 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. او سال 1362 در عملیات خیبر به شهادت رسید و پیکرش پس از 34 سال در 28 مرداد امسال تفحص و تشخیص هویت شد.